در جریان باش
صندوق صدقات نیست دل من
که گاهی سکه ای محبت در آن بیاندازی
و پیش خدای دلت فخر بفروشی که مستحقی را شاد کرده ای
من با کتونیم قدم میزنم زیر بارون و به تو فکر می کنم
صندوق صدقات نیست دل من
که گاهی سکه ای محبت در آن بیاندازی
و پیش خدای دلت فخر بفروشی که مستحقی را شاد کرده ای
بترسید از آدم هایی که عاشق نیستند
اما عاشق کردن را خوب بلدند!
با هم باشیم نه یک سال بلکه یک عمر
بگذار آوازه ی با هم بودنمان چنان در شهر بپیچد
که روسیاه شوند آنان که
بر سر جدایی مان شرط بسته بودند
این روزها خیلی چیزها دست من نیست
مثلا دستهایت . . . !
چقدر تلخ است بعد از سال ها انتظار
نیمه گم شده ات را کامل بیابی
این روزها شبیه شیشه ی ماشین شده ام!
خ رد و ت ک ه ت ک ه شده ام…
اما از هم نمی پاشـــــــم
ولی شکسته ام
باور کن